به نام خدا
تقدیم به #شهید_جمهور
شهید آیت الله دکتر ابراهیم رئیسی
آن مرد
آن مرد آمد مه گرفته زیر باران
انگار ابراهیم آمد از گلستان
جنگل برایش فرش سبزی پهن کرده است
تا بگذرد با افتخار از خط پایان
در شعله ها محو تماشا مانده این کوه
دارد درختی ایستاده می دهد جان
در گرگ و میش دره ای مبهوت آمد
خورشید ذره پرور از سمت خراسان
مهر شهادت روی برگ خدمتش خورد
در انتهای کار با لطف رضا جان
پروانه را در شعله رفتن نیست مشکل
پرواز را از یاد بردن نیست آسان
هان لاله های واژگون ورزقان را
چاک است از داغ گل رویش گریبان
لبخند ابراهیم ها هرگز نسوزد
افتاده باشد گرچه آتش در گلستان
آنمرد زیر زخم، بی انگشتر آمد
از دیو و دد هرگز نمی ترسد سلیمان
مرد سفرهای بلند و ناتمام است
این خادم بی ادعا، این مرد میدان
شد نمره اش در صفر مرزی بیست در عشق
لبخند زد شاگرد اول شد در ایمان
او خستگی را خسته کرده بود، آری
با او غریبه بود پشت میز، تهران
دلتنگ او خواهند شد هر روز هفته
گنجشکها و کاج های این خیابان
این خادم خالص پس از یک عمر خدمت
شد میهمان خیل خونین شهیدان
در سینه این دل حالت طوفان گرفته
دارد هوای چشم من باران به دامان
#زین_العابدین_آذرارجمند_لنگرودی
آدرس کانال بیتهای سرگردان در ایتا:
@beyt_haaye_sargardaan
هوالحق و لاغیره
رباعی
هر گاه که یاد روی ماهت کردم
صد ختم غزل وقف نگاهت کردم
من عازم امتداد چشمان توأم
دیدی ای عشق سر براهت کردم
#زین_العابدین_آذرارجمند_لنگرودی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
تقدیم به ساحت مقدس قرآن کریم ( در جواب اهانت کنندگان به قرآن )
عاشقان شهادتیم همه
گر که جانان طلب کند جان را
با نثار هر آنچه که داریم
راضی از خود کنیم جانان را
معنی رویش و لطافت را
غنچه های شکفته می فهمند
خار چندان عجیب نیست اگر
برده باشد ز یاد باران را
داغ این درد را کجا ببریم
به کلام خدا اهانت شد
اگر آزادی بیان این است
روشن از جهل، چشم، شیطان را
زوزه گرگهای اسرائیل
گوش کفتارهای پست سوئد
باید اینبار بشنوند ز دور
نعره شیرهای ایران را
آه آتش گرفته است دلم
شده ام زیر اشک، خاکستر
می برم مثل شمع، سخت فرو
با غم و بغض، آه سوزان را
مانده ام ... مانده ام از این که چرا
آسمان بر زمین نمی افتد
حتم دارم فرشته ها زده اند
چاک از فرط غم، گریبان را
فتنه رو کرد با تمام قوا
بزند تا به قلب جبهه حق
راه انداخته است صهیون این
خیمه شب بازی نمایان را
زان جسارت که با رذالت خود
کرده خفاشکی به ساحت نور
خشم در سینه، مثل اقیانوس
می کشیم انتظار، طوفان را
هر مسلمان پاکباز و غیور
هر کجا هست در همه عالم
مشتها را گره نموده ز بغض
می فشارد ز خشم، دندان را
در رگ ما به جوش آمده خون
آدمی می رسد به مرز جنون
دلقکی با اشاره صهیون
کرده راضی ز خویش شیطان را
غاغل از اینکه بی خبر دارد
می زند با تبر به ریشه خود
غافل از اینکه کی توان خاموش
کرد با فوت، ماه تابان را
هست این از نشانه های ظهور
خبری سبز سرخ در راه است
آی انسان در عصر جهل مدرن
بشنو « والعصر انّ الانسان » را
منبع رحمت و هدایت و نور
منشأ عزت و شرافت و شور
بهره کافران هلاکت از آن
ارث از آن می برند خسران را
پیر ما داده حکم: هر شخصی
که به قرآن ما اهانت کرد
به مجازات می رسد، باید
بچشد طعم تلخ تاوان را
گرچه بازی نموده با آتش
دشمن نابکار، این ماییم
که به خون روی صفحه تاریخ
می نویسیم سطر پایان را
آی مفلوک های بیچاره
اندکی صبر، صبح نزدیک است
شده آماده تیغ حزب الله
به امید خدا گلوتان را
اینچنین وعده داده است خدا
انّه غالبً علی امره
که ز هر دستبرد و هر خطری
حفظ خواهد نمود قرآن را
زین العابدین آذرارجمند لنگرودی
به نام خدا
غزل « نی جف »
تقدیم به مولی الموحدین امیرالمؤمنین، علی بن ابی طالب ( علیه آلاف التهیّة و السلام )
به زیر شیر عشقت می برم با تشنگی کف را
که شاید درک کردم اندکی با عشق مصحف را
مرا در ادعایم می کنی تکذیب، می دانم
شدم دریا که با موجش به ساحل می دهد کف را
مؤذن برد نامت را ... چنان بی خود شدم از خود
که از سجاده ام برخاستم، برداشتم دف را
اگرچه عشق و حسرت با مزاج من نمی سازند
خداوندا! دو صد چندان کن تو این درد مضاعف را
« مگو از عشق و از هر چیز می خواهی بگو » باید
ز ذهن خویش بیرون کرد این فکر مزخرف را
شدم در مذهب دیوانگان، رسوای عام و خاص
مران ای عشق از کوی خود این تازه مشرّف را
برای دیدنت تا نوبت ما شد پس از عمری
جناب هجرت آمد با تعنی زد به هم صف را
نمانده خشک پلک و گونه ام از اشک چشمم هیچ
که باران می کند خیس از قدومش هر مسقّف را
طبیب عشق من! دادی به دستم تیغ و ابریشم
به من لطفی کن و شرحی بفرما طرز مصرف را
دلم تا تنگ سلطان خراسان می شود، خورشید
نشانم می دهد کوی جلال الدین اشرف را (1)
شما بالا نشین عرش اعلایی ولی لطفاً
مبر از یاد خود مستأجر مفلوک هم کف را
هنوز از جای جای شهر بوی ناله می آید
اگرچه بعد فقدانت « نجف » گفتند « نی جف » را
شعر : زین العابدین آذرارجمند لنگرودی
1- حضرت سلطان جلال الدّین اشرف، برادر امام رضا ( علیهما السلام) مدفون در آستانه اشرفیه گیلان
به نام خدا
غزل « پلنگ »
بیرون نمی گذارد از این بیشه پا پلنگ
آخر کجا رود پی آهو ... کجا، پلنگ!؟
این خط و خال با آدم حرف می زند
شک نیست اینکه می فهمد عشق را پلنگ!
چشم درشت و پنجه خونریز ... قاتلند
فرقی نمی کند که غزال است یا پلنگ!
بر سرنوشت محتوم دشت می وزد
مثل نسیم خونریزی بی صدا پلنگ
جنگل شبیه اقیانوسیست سبز رنگ
بر هر درخت چون کشتی، ناخدا پلنگ
همزاد بچه آهوها ترس و دلهره است
همرنگ سایه هاست در این بیشه تا پلنگ
« تقصیر » را به نسبت تقسیم کرده اند
باشد شما غزال در این بین، ما پلنگ!
ما را حسود طعنه به عشق تو زد ولی
هر گز نمی کند به شغال اعتنا پلنگ
ما را در عشق بیش نصیحت مکن، برو
با نحوه شکار بود آشنا پلنگ
در ارتباط صورت زیبا و چشمتان
افسانه ایست رایج: مهتاب با پلنگ
عشقت رها نمی کند این سینه را عزیز
بیرون نمی گذارد از این بیشه پا پلنگ
زین العابدین آذرارجمند لنگرودی
4 فروردین 1402
یاد آن لحظههای سبز بخیر
به یاد شهدای کربلای 5
( تقدیم به سردار بزرگ گیلان شهید حسین املاکی )
من به پاهای خویش شک دارم
ارتفاعم چقدر پست شده ست
سایهام را بگو ! که می لرزد
مثل دیوانهای که مست شده ست
من نمیدانم این چه تقدیریست
اینچنین در به در نبودم من
فکر من سوخته ست ؛ از باران
اینهمه بی خبر نبودم من
شدهام شاعر عروسکها
واژههایم چقدر مشکوکند
اثری دیگر از نگاهم نیست
استخوانهای بودنم پوکند
چنتهام خالی است و توپم پر !
مثل یک چالة مچاله شده
به حسابم چقدر بی دردی
آه این روزها حواله شده
پیش پروانه مثل شمعی که
شده شرمنده از زبانة خود
مدتی میشود که مشکوکم
به غزلهای عاشقانه خود
مدّتی می شود که من دیگر
از خودم ، از شما نمیترسم
از شما ، از خدا که پنهان نیست
به خدا از خدا نمی ترسم !!
کاش از جبهه بر نمیگشتند
ساک و چفیه ، پلاک و پوتینم
پای اندیشهام قلم شده است
آه این روزها چه سنگینم
کاش باز از شلمچه میآمد
آب و آئینهای ، غمی ... چیزی !
عقربی ، سنگری ... چه میدانم !
سوز گرما ، نسیم پائیزی
شانهام درد می کند ، افسوس
بالهایم چه زود افتادند
پیله کردند خارهایی که
در من آویختند و گل دادند
از لب هر شهید می ریزند
واژههایی که لالهگون شدهاند
عشق دشتیست سرخ ، لبریز از
لالههایی که واژگون شدهاند
آه آن روزها چه زود گذشت
آب و آئینه ، آفتاب و نسیم
پست میداد سنگری کوچک
در کشوقوص بین خواب و نسیم
آه آن روزها چه زود گذشت
آب و آئینه آفتاب و نسیم
پست می داد سنگری کوچک
در کش و قوص بین خواب و نسیم
یاد آن لحظههای سبز به خیر
عشق را غرفه غرفه می کردند
میرسیدند بی رمق از خط
تانکهایی که سرفه می کردند
نخلهایی که منتظر بودند
مثل یک مشق سبز خط بخورند
یا خیالی نبود ، ترکش و تیر
از چپ از راست از وسط بخورند
نخلهایی که تاب برمیداشت
مخشان، باز خنده میکردند
میزدند از فشار موج آرام
زیر آواز، خنده میکردند
نخلهایی که عامل اعصاب
چیزی از ذهنشان به جا نگذاشت
روی قانون عشقشان امّا
تیغ ، یک لحظه نیز پا نگذاشت
نخلهایی که این اواخر را
کسی از حالشان نپرسیدهاست
روی زخمی که مانده بر تنشان
شهرداری پلاک کوبیدهاست!
نخلهایی که دیگر از تنشان
مانده یک مشت استخوان تنها
پُر بدک نیستند! بر سرشان
میکشد دست آسمان تنها
سایهشان مدتی است گم شده است
نه مزاری نه مرقدی دارند
کسی از حالشان نمی پرسد
نه حقوقی نه درصدی دارند !
نخلهایی که آخرش خود را
به بهاران فروختند ... همین
آخر نخلنامه غمگین بود
نخلهایی که سوختند ... همین
عشقمان میکشید نعره زنان
توی میدان مین زمین بخوریم
راه دوری نمی رود مشتی ...
لگدی هم اگر ز مین بخوریم
کربلا بود و شین و میم و رِ
شمر از سمت کوفه آمده بود
باد با سینهای پر از پائیز
به مصاف شکوفه آمده بود
بوی بادام تلخ میآمد
کمکَمک درد میشود شیرین
آسمان مات شد شهادت داد :
قهرمان در نبرد یعنی این
بوی بادام تلخ ... املاکی
چفیهای تر برای خود برداشت
صورت یک رفیق را بوسید
ماسک را روی جای بوسه گذاشت
داشت انگار روح او میسوخت
سعی میکرد تا نفس نکشد
با خودش عهد بست تا آخر
پا از این قتلگاه پس نکشد
بوی بادام تلخ وقتی رفت
خبری تلخ جای او آمد
از دل لالههای عباسی
تکههای صدای او آمد
خنده می کرد : از تو ممنونم
از جنون کردهای مرا پُر ، عشق !
مثل آئینهای سبک شدهام
لطف کردی به من ، تشکّر ، عشق !
بازوان عطش گرفته من !
راستی کربلای چندم بود
می دویدم به پای خود برسم
شانه ام روی دوش مردم بود
ایستاد عشق روی حرف خودش
آخرش رو سپید کرد مرا
تیغ مژگان آبدار کشید
با نگاهی شهید کرد مرا
#زین_العابدین_آذرارجمند
بسم ربّ الحسین
غزل « سرداردلهای سوخته »
تنت چنان غزلی ناتمام سوخته است
ز داغ تو جگر خاص و عام سوخته است
تو در قنوت مگر از خدا چه خواسته ای
که اینچنین پر و بالت تمام سوخته است
لباس شعله به تن کردی و شهید شدی
به خنده زمزمه کردی کجام سوخته است !!
چگونه خواهد سوزاند آتش آن را کو
تمام عمر چو شمعی مدام سوخته است!؟
تو مست اینطرف افتاده ای سراپا خون
و آنطرف تهی از باده ... جام سوخته است
زیارت عاشورا که بود همراهت
کنار قلب تو تا السلام سوخته است
ببخش اسم تو را نصف و نیمه می گویم
ز داغ هجر نگاهت صدام سوخته است
غم و غریبی و غربت فشار آوردند
دلم چه سخت در این ازدهام سوخته است
مقام عشق بلند است و آتشین، هر کس
که بار یافته در این مقام سوخته است
چه بیت زیبایی بالبداهه ساخته ای !!
تنت چنان غزلی ناتمام سوخته است
#زین_العابدین_آذرارجمند_لنگرودی
یا منتقم
می چکد فتنه از سر و روشان
روی سینه، نشانشان فتنه است
مثل خون جاری است در رگشان
فتنه ... هان آب و نانشان فتنه است
آه در کام این حرامی ها
سخت طعم دلار شیرین است
آنچنان هم عجیب نیست اگر
زهر در کام مار شیرین است
پیششان نیست عیب اگر چاقو
بخورد قلب پاک یک طلبه
قیچی فهمشان نمی برد
چون ز نادانی است هر دو لبه
این دغل بازهای بی منطق
هست شام و نهارشان فتنه
قارچ روئیده است در دلشان
هست فصل بهارشان فتنه
زین العابدین آذرارجمند
#شهید_علی_وردی
#فتنه_شناسی
#بصیرت
#شهدای-شاهچراغ
به نام خدا
الفتنة اکبرُ مِنَ القتل
چند بیت تقدیم به شهدای مدافع میهن
هیهات که در پنجه ما تیغ بلرزد
البرز مگر می شود از جیغ بلرزد
هیهات که ما را علم از دوش بیفتد
خم سید ما گوشه ابروش بیفتد
باد از خس و خاشاک به دل بیم ندارد
قاموس شرف واژه تسلیم ندارد
ما میثم تمار زمانیم بدانید
بی واهمه عمار زمانیم بدانید
خون در رگ ما می دود از شوق شهادت
ما را شده عشق و سر و جان دادن، عادت
طی می شود آخر شب رویای سعودی
پی می شود آری شتر فتنه به زودی
ما سوریه را باز ستاندیم ز داعش
ما راست در این رزم دو صد تیر به ترکش
زین العابدین آذرارجمند لنگرودی
.: Weblog Themes By Pichak :.